زن جوان به قاضی گفت: آقای قاضی من و شوهرم زندگی خیلی خوبی داشتیم. همیشه به شوهرم محبت می کردم و او هم به اندازه کافی مهربان بود و همیشه به من لطف داشت. اما به طور ناگهانی رفتارش عوض شد. او نسبت به من سرد شد و دیگر مرا به اندازه روزهای اول دوست نداشت. حالا هم فهمیده ام می خواهد با زن دیگری ازدواج کند. ولی من حاضرم جانم را هم بدهم اما از شوهرم جدا نشوم.
وی افزود:من نمی دانم او چرا بی دلیل درخواست طلاق داده و می خواهد با زن دیگری ازدواج کند. ولی هرچه هست، من حاضرم با او زندگی کنم. حتی از تمام حق و حقوقم می گذرم. فقط مرا طلاق ندهد. آقای قاضی باورتان نمی شود ولی من به شوهرم گفتم اگر می خواهی ازدواج کنی ازدواج کن ولی از من جدا نشو. اما باز هم قبول نمی کند.
پس از آن مرد جوان نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من عاشق بچه هستم و دوست دارم که پدر شوم، ولی همسرم قادر نیست مادر شود. از طرفی بعضی از رفتارهای همسرم باعث شد که از او خسته شوم. او کارهای می کند که من از آن متنفر هستم. مرتب در حال غیبت کردن است و با مادرش ساعت ها پچ پچ می کند. این رفتارها و کارهایش باعث شده کم کم از او دور شوم. من از زنی که مرتب در خانه بنشیند و غیبت کند خوشم نمی آید. برای همین دیگر نمی توانم در کنار این زن زندگی کنم. الان هم هرچقدر که التماس کند فایده ای ندارد.
در پایان قاضی سعی کرد که مرد جوان را از جدایی منصرف کند. ولی مرد از تصمیمش منصرف نشد. در مقابل زن جوان باز هم همچنان به شوهرش التماس کرد که از جدایی منصرف شود و او را طلاق ندهد. برای همین قاضی هم به زن و شوهر فرصت داد تا بیشتر فکر هایشان را کنند و رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
سلام دوستان وسروران عزیز
به وبلاگ خودتان خوش آمدید امیدوارم لحظات شادی داشته باشید لطفا پس از خواندن و مشاهده هر مطلب نظرات خود را مرقوم فرمایید. متشکرم